اطلاعیه
جلسه پانزدهم / بند بیست‌وششم
I. The Concept of the State ‎ ‎ A mass of people can call itself a state only if it is united for the common defence of the totality of its property. Although this is in fact self-evident, it should nevertheless be pointed out that this union should not only have the intention of defending itself, but actually does defend itself by force of arms, whatever power and success it may have. For no one will be able to deny that Germany is united in law and in words for its common defence; but we cannot distinguish here between laws and words on the one hand and deeds and actuality on the other, or say that Germany defends itself collectively at least in law and in words, if not in deeds and actuality. For property and its defence through a political union are things which refer exclusively to reality [Realita¨ t], and whose ideal equivalent [Idealita¨ t] is anything but a state.
انبوهه‌ای از مردم تنها زمانی می‌تواند خود را «دولت» بنامد که برای دفاع مشترک از کل دارایی خود متحد شود. اگرچه این امر بدیهی است، با این حال باید خاطرنشان کرد که این اتحاد نه تنها باید قصدِ دفاع از خود را داشته باشد، بلکه باید واقعاً با نیروی اسلحه از خود دفاع کند، فارغ از اینکه قدرت و موفقیت آن چقدر باشد. زیرا هیچ کس نمی تواند انکار کند که آلمان در سطحِ قانون و کلمات بر سرِ دفاع مشترک متحد است؛ اما ما در اینجا نمی‌توانیم بین قوانین و کلمات از یک طرف و اعمال و واقعیت از طرف دیگر تمایز قائل شویم، یا بگوییم که آلمان حداقل در قانون و کلمات، اگر نه در عمل و واقعیت، به طور جمعی از خود دفاع می‌کند. چرا که مالکیت و دفاع از آن از طریق یک اتحاد سیاسی اموری هستند که منحصراً به واقعیت [Realitat] ارجاع دارند، و معادلِ ایده‌آل آن [Idealitat] هر چه که باشد، یک دولت نیست.
محمدرضا هدایتی
دولت در اسلحۀ مردم حاضر می‌شود

مرور جلسهٔ گذشته

هگل در بند قبل، از این سخن گفت که تحقیق در مفهوم دولت، آنگاه ممکن می‌شود که دولت در واقعیت دارای قدرت باشد. حال در اینجا و در ادامۀ تحقیق، قدرت‌داشتنِ دولت را با معیاری عینی و قاطع، در اسلحۀ مردم می‌داند. دولت همان چیزی است که مردمی حاضرند با اسلحه از آن دفاع کنند و تنها چنین مردمی می‌توانند خود را دولت بدانند. به‌بیان دیگر، دولت زمانی رخ داده است که مردمی به اسلحه از آن دفاع می‌کنند؛ حتی زمانی که چشم‌انداز روشنی برای پیروزی یا شکست ندارند. 

هگل این توضیح را در ابتدای بحث در «مفهوم دولت» می‌دهد. و با این گفتار، حدی را می‌گذارد که گفتگو درباره دولت و جمعیت را ممکن می‌کند؛ پیش از آنکه این مفهوم، در میان تفاصیل و تفاسیر بی‌پایانِ حقوقدانان گم شود. دولت در میان نظریاتِ انتزاعی حقوقدانان، نمی‌تواند اشاره به وحدتی حقیقی داشته باشد و به همین جهت، هیچ‌کدام از آن نظریات نمی‌توانند از ضرورت خود دفاع کنند. بدون اراده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از جانب مردم برای حفظ این موجودیت، نمی‌توان به امید قوانین نوشته‌شده و موردتوافق، وحدتی را جستجو کرد و از امری واقعی سخن گفت.

ما امروز دولت را بیشتر در همکاری‌ها و توافق‌ها و سازوکارهای اداری و نهادهای حقوقی و منافع فردی و جمعی و حتی گفتگوهای فرهنگی و تاریخی پیگیری می‌کنیم. اما هگل در آغاز بحث از مفهوم دولت، به‌جای اینکه آن را با این امور تعریف کند، آن را به یک موضوع ظاهراً سلبی، یعنی دفاع با اسلحه، برمی‌گرداند. با این کار، او تلاش می‌کند تا دولت را در نقطۀ آغازین و اجمالیِ خود کشف نموده و تحقیق خود را بر آن اساس بنا کند. دولت آنجا ساخته می‌شود که مردمی در واقعیت مسئولیت نگه‌داشتن آن را همچون ضرورتی اجتناب‌ناپذیر و عینیتی تخلف‌ناپذیر بر عهده بگیرند. این اراده به دولت‌داشتن، فقط در اسلحه می‌تواند خود را نشان دهد و تنها تا جایی که مردمی برای حفظ دولت، دست به اسلحه می‌برند، دولت هستند.

 

اصلِ دولت‌داشتن مقدم بر هر دلیلی برای دولت‌داشتن است

نگه‌داشتن دولت وقتی خود را در اسلحه نشان می‌دهد، نگه‌داشتن را از هرگونه دلیل و محتوا خالی می‌کند. وقتی گفته می‌شود ما به اسلحه دولت را نگه می‌داریم، می‌شود پرسید که چرا؟ مگر دولت چه کرده است؟ یا به چه دلیل و منطقی؟ یا با چه نفع و بهره‌ای؟ در اینجا پاسخ نمی‌تواند به مزایا و منافع دولت یا حتی معیارهای ارزشی و اخلاقی برگردد. اینجا صرفاً خود دولت‌داشتن موضوعیت دارد. مردم دولت را نگه می‌دارند، چون دولت‌داشتن را همچون مسئولیت خودشان تشخیص داده‌اند و این مسئولیت را امری تحمیلی از بیرون نمی‌دانند. در این لحظه، نمی‌توان به این فکر کرد که این دولت، دولت خوبی است یا بد. حتی ظلم دولت هم تبعی می‌شود. دولت‌داشتنِ من یک مسئولیت شخصی است و این مسئولیتِ بسیط تنها خودش را در اسلحه نشان می‌دهد.

اینجا اسلحه‌گرفتن حتی بیش از جان‌دادن و جان‌گرفتن است. در اسلحه‌به‌دست‌گرفتن، مسئولیت وجود دارد؛ نه صرفاً ازجان‌گذشتگی یا شجاعتِ کشتن و کشته‌شدن. مسئله اراده به نگه‌داشتن است که فقط با اسلحه می‌توان نگه داشت. در اسلحه این مسئولیت خود را به‌نحو بسیطی نشان می‌دهد؛ پیش از هرگونه توجیه و دلیلِ منطقی. اینکه من از دولت دفاع می‌کنم، ربطی به بدی و خوبی دولت و فایده و خدمات دولت ندارد. خود دولت‌داشتن برای من ضروری شده و همچون باری بر دوش من است و در یک لحظه آن را تجربه می‌کنم. آنجا که تهدیدی رخ می‌دهد، در یک لحظه احساس می‌کنم نمی‌توانم بنشینم و بی‌تفاوت باشد. این لحظه، همان به‌یادآوردنِ مسئولیتِ دولت‌داشتن است. گویی بی‌واسطه می‌فهمم که لحظه‌ای بی‌اعتنایی، سبب می‌شود که نام من گم شود.

 

اسلحۀ «مردم» شرط دولت‌داشتن است

در این بند، یک جهت اساسی دیگر نیز وجود دارد. اینکه دولت با اسلحۀ «مردم» دولت می‌شود؛ نه صرفاً با قدرت نظامیِ نیروهای رسمیِ یک ساختار بوروکراتیک. هگل می‌گوید یک انبوهۀ مردم تنها زمانی می‌تواند خود را با نامی واحد بخوانند که برای دفاع از خود با «نیروی اسلحه» متحد شود. این، آزمونِ نهاییِ وحدتِ حقیقی و نقطۀ تمایز آن از وحدت در سطح قوانین و مقررات است. وحدت واقعی مردم زمانی است که مردم موجودیت خود را گره‌خورده با موجودیت دولت ببینند و حاضر باشند برای دفاع از آن دست به اسلحه ببرند. این اراده، تصمیمی جمعی است برای اولویت‌دادن به جمعیت واحد و یکپارچۀ خود (آنچه باید باشد) بر مجموع داشته‌های فردی (آنچه هست).

دیدگاه شما
ارسـال دیدگـاه



پرسش فلسفی اگر در پی اساس است، راهی جز یافتن آن در انضمامیت ندارد و سیاست اگر قرار است به اجتماعِ سیاسیِ انسان بیندیشد، ناگزیر از درک انضمامی سرشت آن است. آنچه اینجا به‌نحو شگفت‌انگیزی خود را نشان می‌دهد، وضع نقیضه‌گونی است که فلسفه و سیاست را به هم می‌رساند؛ یعنی پیگیریِ اساس در وضع ناپایدار سیاست. در این وضعِ نقیضه‌گون، نه امر ناپایدار همچون تجربۀ پراکنده است و نه اساس چیزی در بنِ مطلق امور.